حمید از مهین خواستگاری می كند، اما پدر مهین با شرط هایی كه برای ازدواج تعیین می كند حمید را برای اندوختن ثروت به كار قاچاق دارو می كشاند. حمید در زمان اندكی ثروت كلان می اندوزد و ازدواج او با مهین سرمی گیرد و برای ماه عسل راهی شمال می شوند. در جاده حمید بر اثر سرعت زیاد اتومبیل با زنی روستایی تصادف می كند و به رغم نظر مهین از محل حادثه می گریزد. آن دو به خانه ی پسرعموی حمید، سعید، می روند و پس از شرح ماجرا عازم ویلای حمید می شوند. پس از درگیری لفظی بین زن و شوهر، روز بعد، مهین حمید را ترك می كند، تا از سرنوشت زن روستایی مطلع شود. حمید كه برای یافتن مهین مستأصل مانده است با سعید تماس می گیرد و سعید او را ترغیب می كند كه خود را به پلیس معرفی كند. حمید به محل حادثه می رود و درمی یابد كه زن روستایی جان سالم به در برده و در بیمارستان بستری است. سعید عازم بیمارستان می شود و مهین، كه پس از ترك شوهر هزینه ی مداوای زن روستایی را از حساب پس انداز حمید برداشت كرده است، از راهروی بیمارستان حمید را می بیند كه از اتومبیل پیاده می شود.
ژانرها: حادثه ای
فرشته نام آور پس از قبولی در دانشگاه برای ادامه تحصیلات به تهران می آید. اما پس از مدتی بدلیل مزاحمت های مكرر فردی به نام حسن نجفی مجبور به بازگشت به اصفهان می شود. فرشته كه در اصفهان نیز از مزاحمت های حسن در امان نیست در جریان تعقیب و گریز بر اثر سانحه تصادف باعث مجروح شدن كودكی می شود و حسن نیز به جرم قتل غیرعمد و ایجاد مزاحمت محكوم به 13 سال زندان می شود.فرشته به كمك یكی از آشنایان خود به نام احمد با پرداخت دیه آزاد شده و علیرغم میل خود با احمد كه فردی متعصب و بدبین است ازدواج می كند. حسن كه پس از آزادی خود درصدد گرفتن انتقام از فرشته است در جریان درگیری با احمد او را با ضربات چاقو مجروح می سازد. فرشته با احمد به تهران آمده و با كمك دوست قدیمی خود، رویا، احمد را بستری می كند ولی احمد به دلیل شدت جراحات وارده جان خود را از دست می دهد.
با فیلمنامه درخشان تهمینه میلانی ، دریافت سیمرغ بلورین بهترین فیلمنامه از جشنواره فجر
رحمان كه با پدر پیر افلیجش، باباحمزه، در روستا زندگی می كند دو فرزند دارد: سیف الله و حجت. حجت به شهر مهاجرت كرده و در كارخانه ای مشغول كار است. رحمان كه در گاوداری ارباب ده كار می كرده به توصیه پدرش در زمین مزروعی شان مشغول كشت و كار می شود. ارباب می خواهد زمین های روستائیان را از چنگشان در آورد و تصاحب زمین های رحمان را به عنوان گام نخست بر می گزیند، مرافعه درمی گیرد. یكی از روستائیان به نام جواد رئیس گاوداری را از پا درمی آورد. بعد از این واقعه، سیف الله نیز كه از پیش هوای رفتن به شهر را درسر داشته پشیمان می شود و به پدر در زراعت زمین یاری می رساند.
بهرام، كه یك مبارز سیاسی تحصیل كردة خارج از كشور است و در فنون رزمی هم مهارت دارد، توسط پدر همسرش شیرین، كه یك تیمسار است، مورد تعقیب قرار می گیرد. تیمسار از این كه یكی از آشنایانش مبارزی علیه رژیم شاهنشاهی از كار درآمده، ناراحت است و برای اعاده ی حیثیت می خواهد بهرام توسط خود او دستگیر شود. بهرام از خانه ی دوستش جمال با شیرین تماس می گیرد و نشانی خانه ی جمال را به او می دهد. شیرین نزد او می رود، غافل از این كه زیرنظر بوده و نیروهای امنیتی را با خود به آنجا كشانده است. بین آنها و بهرام و شیرین نبرد در می گیرد و جمال به كمك آنها می آید و با اتومبیلش از محل حادثه دورشان می كند، تا به یك مراسم عروسی در روستایی كوهستانی بروند. تیمسار این بار با گروه ضربت ویژه رد آنها را پیدا می كند و به روستا می رود. به دستور او، نیروهای پاسگاه محلی، كه نتوانسته اند بهرام را بیابند، بازداشت می شوند و گروه ضربت نیز سرانجام بهرام، شیرین و جمال را دستگیر می كنند. با حمله ی اهالی روستا آنها می گریزند و شیرین دستگیر می شود. اهالی روستا به گلوله بسته می شوند. عاقبت بهرام و جمال با همكاری نظامیان پاسگاه به پیروزی می رسند. جمال كشته می شود و هلی كوپتر تیمسار با رگبار گلوله ی روستاییان سقوط می كند و شیرین نجات می یابد.
اتوبوسی كودكان پرورشگاهی را برای اردویی كوتاه به نواحی شمالی كشور می برد. یك تصادف باعث آشنایی معلم و دختر مرد سرمایه داری می شود كه ویلایش، كنار اردوی بچه هاست. مرد متمول با برپایی اردوی بچه ها كنار ویلایش مخالف است. دختر متوالیاً سعی در جلب نظر توافق پدرش می كند اما توفیقی ندارد. بین معلم ورزش كودكان و دختر مرد متمول عشقی پدید می آید و همزمان علاقه ی فیمابین مرد متمول و زنی حیله گر نیز شكل می گیرد. در پایان مرد متمول مدرسه ی بزرگی ایجاد می كند و در حالی كه دختر با معلم ورزش ازدواج می كند، او نیز به ماهیت واقعی زن مورد علاقه اش دست یافته و تركش می كند.
دکتر حقی و همسرش در تصادف اتومبیل کشته می شوند و فرزند آن ها نادر از این حادثه جان سالم به در می برد؛ اما قدرت تکلم و شنوایی خود را از دست می دهد….
قرارگاهی در جنوب، مورد حمله هوایی دشمن قرار می گیرد، از جمله مجروحان عبدالعلی صفری (یك بسیجی داوطلب از بهشهر) است. وقتی كه قرار است مورد عمل جراحی قرار گیرد، متوجه بزرگی بیش از حد تركش درون پای صفری و نهایتاً كشف این امر كه تركش مورد اشاره یك بمب خوشه ای است، می شوند. ادامه داستان ماجرای التهاب، تردید، ترس، هیجان و شهامت گروهی است كه بایستی همزمان عمل جراحی بمب خوشه ای را نیز خنثی كنند...
مزارع پر محصول یك روستای كویری، در فصل برداشت گندم است. تلاش اهالی برای دفع ملخ ها بی نتیجه می ماند و محصول نابود می شود. چند تن از اهالی كه تاب تحمل این ضربه اقتصادی و روحی را ندارند خود را ملخ می پندارند و در جست و جوی گندم راهی بیابان ها و گندم زارها می شوند؛ و موقعی كه مزارع را خالی می بینند با هجوم به روستا اموال مردم را غارت می كنند. اهالی ابتدا با آنها مدارا می كنند، سپس در مرافعه ای خونین ملخ زدگان (ملخ شدگان) را از پا در می آورند. با نابودی آنها ر وستا آرامش خود را باز می یابد.
دکتر حقی و همسرش در تصادف اتومبیل کشته می شوند و فرزند آن ها نادر از این حادثه جان سالم به در می برد؛ اما قدرت تکلم و شنوایی خود را از دست می دهد….
عماد الملك صدری، فئودال متنفذ، زمین های روستاییان را به زور تصاحب می كند. كشاورزی به نام سید حسینی نژاد از دست فئودال به مقام های مسئول شكایت می برد، اما هر بار تحقیر و حبس می شود. كشاورز در نزاعی عمادالملك را به قتل می رساند و در خانه نبی پور، معلم روستا، پنهان می شود. پدر صدری، كه وزیر كشاورزی است، همراه گروهی وارد روستا می شود تا ماجرا را پیگیری كند. روستاییان معترض آنها می شوند و با دخالت ژاندارم ها چند روستایی دستگیر می شوند. یكی از آنها پس ازاین كه موردضرب و جرح قرار می گیرد محل اختفای حسینی نژاد را اطلاع می دهد. مأموران به خانه نبی پور یوروش می برند و سید را كه قصد فرار دارد، از پا درمی آورند و برای فیصله دادن به قائله معلم و دو تن از نزدیكان حسینی نژاد را دستگیر و روانه ی پایتخت می كنند.